نوشته اصلی توسط
khodabaman
با سلام من عاشق یک دختری هستم که البته اون هم عاشق منه و این عشق و علاقه دو طرفس و صد البته عاقلانه نه از روی حوس زودگذر و بی فکری من شهریور ماه رفتم خواستگاری و خلاصه نشستیم پدر دختر شروع به صحبت کردن و بسیار ادم فهمیده و منطقی هستن و خوش رو گفتن که دختر من نمیدونم میخواد ازدواج کنه یا نه منی که پدرشم نمیدونم و باید باهاش صحبت کنم دختر من سنش کمه و داره درس میخونه و اگه میشه صبر کنین و مهلت بدین تا حرف بزنم ( دختر 16 سالشه رفته توی 17 ) و منم 27 سالمه البته میدونم ممکنه بگین 10 سال اختلاف سنه ولی واقعا همدیگه رو میفهمیم و طرز فکرمون علایقمون همه چیزمون مثل همدیگس شاید باور نکنین ولی واقعا همینطوره و خودشم شاید سنش کم باشه ولی بیشتر از سنش میفهمه و حرفایی رو میزنه و میدونه که هم سنای خودش شاید کمتر بدونن همه چیز راجب ازدواج راجب خرج و مخارج راجب درست خرج کردن طرز رفتار زوج با هم دیگه همه چیزو بلده و منطقی صحبت میکنه خلاصه پدر دختر زنگ زد به ما و به مادرم گفت که فعلا رابطه ای باهم نداشته باشیم تا دو سال که دخترم میخواد درسشو بخونه البته حق میدم چون پدر دختر هنوز کامل منو نمیشناسه و خانوادمو چون نتونستیم هنوز زیاد باهاشون حرف بزنیم یا حتی من خصوصی حرف بزنم با پدرش بعد که اینطور شد خود دختر با پدرش حرف زد گفت بهش که من دوسش دارم یا اون یا هیچکس اگه فکر میکنین فراموشش میکنم اشتباه میکنین فکرم نکنین که از روی بچگی حرف میزنم یا حوس زودگذر نه اینجوری نیست و ازدواج هم بچه بازی نیست منم همه چیزو میدونم و این پسر تمام ملاک های منو داره یه کم گذشت فهمیدم پسر عموش مثل اینکه میخوادش پافشاری هم میکردن پسره هم معتاد بود سیگاری بود و چیزای الکلی مصرف میکرد و روی اعصابش تعادل نداشت خود دختر هم ازش متنفر بود و بخاطر همینم پدر دختر ی سری رفتارا از پسر برادرش دید و گفت من به تو دخترمو نمیدم بعدم یه داستانی شد که خود دختر جلوی جمع به مادر همین پسر گفت به صورت منطقی که من عاشق یکی دیگم و به پسر شما علاقه ایی ندارم و منو پسر شما اصلا به همدیگه نمیخوریم و چیزی جز طلاق نیست بعدش .. خلاصه اون قضیه هم تموم شد و اون پسر دست کشید و بهش گفت خوشبخت بشی انشالله یکی دو بارم همسایه و اشنا زنگ زدن به خونشون که مادر پدرش قبول نکردن و پدرشم یه بارشو به یکی از اون خانواده ها پشت تلفن گفته که دخترم یکی دیگه رو دوست داره و منم دخترمو به کسی میدم ک خودش دوستش داره حتی به پسر برادرشم همینو گفته بودن پدرش بعد یه بارم متل اینکه دختر داشته توی اتاق خودش با خودش اهنگ زمزمه میکرده که پدرش پشت در اتاق وایساده و میخندیده به هم نگاه کردن و پدرش گفته واسه کی میخونی واسه فلانی میخونی( اسم منو گفته پدرش به دخترش ) و دختر هم خجالتی شده حالا مشکل پدرش اینه که میگه دخترم باید دیپلمشو بگیره 18 سالگی بعدش ازدواج میخوام بدونم چطوری میتونم راضیشون کنم پدرشو که نامزد کنیم حداقل و مطمئنشون کنم که دخترشون میتونه درسشو به راحتی بخونه ( الانم هنرستان میره ) رشته گرافیک ایا من باید کاری کنم یا خود دختر با حرف زدن باید حل کنه؟؟؟؟؟ ایا میشه من خصوصی با پدرش رودر رو حرف بزنم یا کار درستی نیست؟ این هم بگم که از شهرامون از هم دوره و ایشون اصفهانن منم یزد